سلام
واسه آپ کردن وبلاگ اومدم خواستم شعر بنویسم اما منصرف شدم با خودم گفتم یه درد دل کوچولو بدک نیست
حرفی که میخوام بزنم اینه : چرا آدما اینقدر دارن از هم دور میشن درسته بهم نزدیکیم نزدیک تر از تصور ... با همین اینترنت ببین چقدر فاصله ها نزدیک میشن... اما دلهامون خیلی از هم دوره
وقتی یه نفر میاد تو قسمت نظرات مینویسه وبلاگ خوبی داری به منم سر بزن میدونم که بخاطر خوندن دل نوشته های من نیومده بلکه بخاطر تبلیغ وبلاگ خودش اومده این فقط یه مثال کوچک از رابطه های سرد این دنیای بزرگ بود
فروغ فرخزاد میگه : چراغ های رابطه تاریکند ... راست میگه عین حقیقتو میگه!! چراغ های رایطه خیلی هم بد تاریکند هم تو دنیای مجازی هم تو دنیای غیر مجازی
وقتی با یکی از دوستات در کمال خوشحالی حرف میزنی و پشت این لبخند ازش نفرت داری و بعضی وقتا با خودت فکر میکنی که چند نفر دیگه ممکنه این حس مشابهو نسبت به هم داشته باشن این از اون حساییکه آدمو زجر میده
به قول شاعر (فکر کنم اخوان ثالث) : سلامت را نمی خواهندپاسخ گفت .. کاش این مطلبو هم به شعرش اضافه میکرد که اگه پاسخی هم داده باشه از دل و با صدق و صمیمیت نیست بعبارت دیگه بعضی چراغ های رابطه روشنند اما نور تصنعی دارند
این وبلاگو واسه دل خودم درست کردم اما همون اول کار دیدم اگه بازدیدی نداشته باشه با نوشتن دفتر خاطرات یا شعر فرقی نمی کنه پس با همون روش رایج اغلب وبلاگ نویسا رفتم سراغ آدمایی که نمیشناختم حرفاشونو نخوندم ندیدم چی نوشته بودن و فقط به رسم چراغ های تاریک رابطه حرفی زدم.. افسوس .. از این همه تظاهر
سرتونو درد اوردم درد دلم همین بود
با یک شعر از فریدون مشیری تمومش میکنم :
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
این که انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند
برای روز میلادم اگر تو
به فکر هدیه ای ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن
بگو با من که با من زنده هستی
که من بی تو نه آغازم نه پایان
تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احســـاس شیرین
بشه بی تو غم فرســـودن من
نمی خوام از گلای ســـرخ وآبی
برایم تاج خوشبختی بیاری
به ارزش های ایثار محبت
به پایم اشک خوشحالی بباری
بذاراز داغی دستای تـــنها
بگیری هرم گرم و بستر من
بذار با تو بســـوزه جسم خستم
ببـینی آتـش و خاکــستر مـن
تو ای تنها نـــــیاز زنده موندن
بکش دست نـــوازش بر سر من
به تن کن پیرهنی رنگ محــبت
اگـــه خواستی بیای به دیدن من
از عشق...........
تا برایم از عشق می نویسی امادۀ جان سپردن می شوم،
و انچه چشم من ، از ستاره اشک دارد تقدیم تو می گردد.
من گاهی مثل یک لبخند غریب هستم.
و از تو تنها یک یادگار نزد خود دارم و ان نیز عشق است.
من مانند برگ زرد پائیز هستم که با محبت و عشق تو جانی بهاری میابم.
تو بهار من هستی و من در کتاب روزگار یک کلمه را جستجو می کنم
و ان این است:عشق!
نفهمیدم که چطور عشقت در دلم نشست آخرمن رسم عاشقی نمی دانستم مرا
ببخش که نمی دانستم چطور باید دوستت داشته باشم ،آخر من برای اولین بار
عاشق میشدم. مرا ببخش که نمی دانستم برای ابراز عشقم نسبت به تو مقدمه
لازم است. مرا ببخش آخر کسی به من نگفته بود که چطور باید به تو بگویم
دوستت دارم ،من هر چه در قلبم احساس می کردم با تو در میان می گذاشتم
اما نمی دانستم که نباید در عشق پای حرف های دل را به میان آورد. مرا
ببخش ،من نمی دانستم که در عشق هم می شود دروغ گفت پس اگر همیشه
به تو حقیقت را گفته ام با اینکه می دانستم شاید ناراحتت کند متاسفم . مرا
ببخش من نمیدانستم که باید در بازی عشق بازیگر ماهری بود ، کسی به من
یاد نداده بود که نباید تمام ماسک هایی که درزندگی روزمره ام بر چهره
میگذارم را برای تو آشکار کنم. مرا ببخش ، من فکر می کردم که تو دوست
داری من واقعی را ببینی نه آن کسی که دیگران می بینند، پس پرده های
درونم را کنارزدم تا تو به خصوصی ترین لایه های وجودم راه پیدا کنی.
مرا ببخش ، که لحظه لحظه زندگیم را با تو تقسیم کرده بودم ، باور کن
نمی دانستم که از عشق هم می شود خسته شد.مرا ببخش که نمی دانستم
عشق را باید یادگرفت باید بازی کردمن کودکی بودم معصوم که ازعشق
هیچ نمی دانستم .
مرا ببخش...
چند روز پیش داشتم فکر میکردم عجب دنیای شیر تو شیریه...یه روز دلت واسه یکی پرپر میزنه
از فکرش شب و روزتو نمی فهمی...از حس عشقی که بهش پیدا کردی خفه میشی
به خاطرش به هزار بدبختی تن میدی...زندگیتو فقط در اون خلاصه می کنی
یه روز که از دستش میدی اول بهت زده میشی...بعد زار میزنی..گریه می کنی
عین خلها به در و دیوار میزنی..بعد عصبانی میشی..واسش خط و نشون میکشی
هر کاری می کنی که این رابطه خراب نشه...اما نمیشه
و تو می مونی و خودت و تنهاییت
و یه دل زخم خورده و یه روح آسیب دیده...با کلی خاطره و درد.
یه روز بعدش حس می کنی یکی دیگه اومده تو زندگیت
بی اونکه بفهمی یا بخوای باهاش انس میگیری...یواش یواش جدیده جایگزین قدیمیه میشه
البته هنوزم گهگاهی یاد اون گذشته ها می افتی ولی فقط یه آه میکشی و ممکنه چند تا قطره اشکم بریزی
اما به مرور زمان دیگه دفتر قدیمیه رو میبندی...و میذاریش تو صندوقچه خاطراتت
حتی اگه بر حسب تصادفم ببینیش یا باهاش برخورد کنی...دیگه هیچی آزارت نمیده
دیگه ضربان قلبت تند نمیشه...دیگه دستات نمیلزره
الان فقط یه حس داری...به خودت می خندی که عجب احمقی بودم که وقتی رفت اونطوری دیوونه شدما
امامیدونی رفیق؟؟...این رسم زندگیه....یه رسم زشت و سنگدل...تا قیام قیامت
دوستت دارم ولی دیگه ....
به نام خدا
معرفی یک ترفند با ویندوز XP
تبدیل متن به گفتار با استفاده از یک فایل NOTEPAD
احتمالا شما تاکنون با استفاده از SPEECH ویندوز متن خود را به گفتار تبدیل کرده اید.
شما باید دستورات زیر را در NOTEPAD ویندوز بنویسید و آن را با پسوند VBS ذخیره کنید.
Dim msg, sapi
msg=InputBox("Matneh khod ra vared namaeed! www.Tarfandestan.com","Sokhangoo")
Set sapi=CreateObject("sapi.spvoice")
sapi.Speak msg
با دابل کلیک روی آن پنجره ای باز میشود و شما باید متن مورد خود را وارد کنید تا کامپیوتر متن مورد نظر شما را بخواند.
لازم به ذکر است که اینکار طبعأ تنها بر روی حروف انگلیسی امکان پذیر است
لطفا در صورت تمایل سایت ما را با نام
" پایگاه اطلاع رسانی ایرانیان "
در سایت خود درج کنید.
در ضمن برای افزایش بازدید خود نام در خواستی خود را به ما ارسال کنید
تا ما نیز پس از بررسی سایت شما را درج کنیم
WWW.YAOO.IR
میخوام فریاد بزنم
اعتیاد معتاد بودن معتاد داشتن سخته
تر و خدا کمک کنید
mondam bekhandam ya gerye konam
با حرفات خیلی موافقم..
موفق باشی..