آغاز هر چیزی٬ بیشک٬ سرشار از دلهره خواهد بود. هنگامی که قصد نوشتن میکنم٬ از کلمات هستم و این را به گرمی حس میکنم و بیاغراق شاید به همین خاطر باشد که زندگی میکنم...این روزها آغازکردن به نظر کمی دیر مینماید. بر خلاف نوشتن٬ از نقطهی آغازین٬ از همانجا که اولین تلألو نور به تن سرد پرندهای میرسد که شبانگاه را تا صبح به نظارهی آسمان نشسته است؛ عشق را آغاز کردن به نظر محال میرسد: در میان مردمانی که همه چیز خود را در عشقی گمشده میجویند. همهی دیوارها٬ همهی اتاقها و همهی شهر بوی تعفن - نفرت میدهند. در این میان تنها بویی که عجیب مینماید٬ بوی عشق است:بوی خط خوردن یک جمله و پارهشدن یک ورق کاغذ به عقیدهی این مردمان عشق واقعی وجود ندارد. من لبخندی میزنم و گذر میکنم. علتی برای بحث وجود ندارد. هنگامی که نور صبحگاهی را در وجود کسی مییابم٬ دلیلی برای گفت و گو نمیبینم: سکوت میکنم و نظارهگر زیبایی میشوم. در همین گاه است که مییابم این زندگی روی زیبایی دارد که پوشیده از نور است. من این نور را میپرستم٬ پرستیدن قاعده و قانون نمیشناسد٬ پرستیدن عبور از تاریکی و همگام شدن با نور است. در این حال است که احساس میکنم بلند شدهام٬ همقد یک درخت سرو و از همینجاست که میفهمم باید سکوت کنم و گوش فرا دهم؛ شاید به همین علت باشد که درختان چیزی نمیگویند: وجودی را در خود حس میکنند که نیازی به سخنگفتن پیدا نمیکنند.گاه از من خرده میگیرند که - کمحرف - هستم. شنیدن لذتی بس بیشتر از گفتن دارد. برای من که نعمت شنیدن نور را ندارم٬ باید صبر کنم تا این نور رخنه در وجود انسانی پیدا کند که کاملاْ معمولی٬ و در عین حال به طرز غریبی مأنوس باشد... و آنگاه است که میتوانم بشنوم: تمام کلماتش را بدون اینکه کوچکترین حرفی بر زبان آورد.شروع تابش را حس میکنم.... حس میکنم... هنوز دیر نشده باشد. . . .
امشب دلم گرفته است
می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم
از ابرهای تیره ای که با نسیم خیانت به آسمان دلم آوردی
می خواهم گریه کنم اما نمی توانم ...
می خواهم تو را به یاد بیاورم ...
و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم
اما افسوس ... گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند ! ...
می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی را
به یاد بیاورم ... اما افسوس ...
آخرین نگاه تلخ و سرد تو نمی گذارد ! ...
می خواهم اولین دقایق با تو بودن را
به یاد بیاورم ... اما افسوس ...
می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم
اما نه! دلم نمی آید .....
در آغوشم بگیر بگذار برای آخرین بار گرمی دستت را حس کنم
و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم
نگاهم کن و التماسم را در چشمانم بخوان
قلبم به پایت افتاده است نرو
لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن
تنها تو را می خواهم بگذار دوباره در نگاهت غرق شوم
و بگذار دوباره در آغوشت به خواب روم
نرو.....
نگذار دوباره تنها شوم....
نرو.....
با خودم قدم می زنم
خودم را به پارک می برم
گاهی هم بدم نمی آید
سر خودم داد بکشم
و این همه پا پیش می گذارم
که پس نیفتم...
که نشان بدهم
اینجا بی خود نیستم...!!!
غمگین
ساکت
تنها!
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم
آه. . . !!!
مرگ وارونه ی یک زنجره است
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید
مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان
مرگ در حنجره ی سرخ گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان میچیند-گاه در سایه نشسته به ما می نگرد
و همه میدانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است
و نترسیم از مرگ
ای مرگ! تو از غم و اندوه زندگانی کاسته آن را از دوش برمیداری. سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان میدهی تو نوشداروی ماتمزدگی و ناامیدی میباشی دیده سرشک بار را خشک میگردانی تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز توفانی در آغوش کشیده نوازش میکند و میخواباند تو زندگانی تلخ زندگانی درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانیده در گرداب سهمناک پرتاب میکند تو هستی که به دون پروری فرومایگی خودپسندی چشمتنگی و آز آدمیزاد خندیده پرده به روی کارهای ناشایسته او میگسترانی.
کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟ انسان چهره تو را ترسناک کرده از تو گریزان است فرشته تابناک را اهریمن خشمناک پنداشته! چرا از تو بیم و هراس دارد؟ چرا به تو نارو و بهتان میزند؟ تو پرتو درخشانی اما تاریکیت میپندارند تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون میکشند تو فرستاده سوگواری نیستی تو درمان دلهای پژمرده میباشی تو دریچه امید به روی نا امیدان باز میکنی تو از کاروان خسته و درمانده زندگانی میهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی میرهانی تو سزاوار ستایش هستی تو زندگانی جاویدان داری...
خواهم خواند ترا برای آخرین بار،
خواهم گفت ترا (( بیا ... )).
خواهم دوخت چشم هایم را برای آخرین بار به راه نیامده ات،
خواهم گریست برایت برای آخرین بار،
برای آخرین بار...
و اگر باز نیایی،
برای اولین و آخرین بار،
خواهم مرد!
اما ...
بعد از مرگم حتی اگر بیایی،
باز به جای من، خاطره ها زنده اند،
ببوس خاطره ها را،
اما ...
خاطره ها کجا و من کجا؟!
آیا خاطره ها هم چون من، برایت عاشقانه اند؟!
آیا خاطره ها هم چون من، برایت می میرند؟!
اصلاً مگر خاطره ها هم میرند؟...
ما می میریم در حالیکه تو می مانی
ابدیت از آن توست
ودر ابدیت همچون نقاطی بی اهمیت در این جهان واقعیت ها به یاد نمی آییم
بلکه همچون برگهای سبزی خواهیم بود که
در یک لحظه ویژه در شاخه های درخت زندگی جوانه خواهند زد
این برگها از درخت سقوط می کنند
اما به فراموشی سپرده نمی شوند
چون تو همواره خود را در میان آنها به یاد خواهی آورد.
یوشیا لوریس
فریاد راه
رهایی می جوید
و دستانم ابدیت را ٬
عشق را ٬
و ثبات را !
دستانم بیهوده می جویند
بر مرگ اشارتیست که...
صدای نی
و صدای تار و پودهای تنی که به لرزش در می آیند
در امتداد لرزش صوت های هجران
انقباض رگ های عشق ٬
قلب تپنده را به درد می آورد .
لحظه بوسه بر مرگ نزدیک است
نبض خسته خبر از مرگ می دهد
خبر از وداع....
وداع دستانی که عشق را جست و نیافت ٬
وداع دستانی که وصل را جست و نیافت ٬
تنها یافته هایش
خلاصه ای بود از نیافته هایش
هجرهایش
و
صدای ناله آسای نی
که آواز وداع را می نواخت .
می خواهم همه ی ذهنم را پاک کنم
می خواهم ذهنم سفید شود
می خواهم سیاه نباشم
می خواهم به هیچ فکر نکنم
می خواهم ....!!!
نه...!
نمی خواهم تو را از یاد ببرم
آدم ها در دو حالت همدیگر را ترک می کنند ،
اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره ،
دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره.
"ویکتور هوگو"
به سر آمد پاییز
کاش میشد که بدانم
که چرا؟؟؟؟
سلام. خوبین؟؟؟؟؟؟
بهم سر بزن!!!!!
ضرر نمی کنی!!!!!!!!!
دیگه به آخر خط رسیده بودم, باید یه جوری بهش ثابت می کردم که دوستش دارم. یه تیغ داد دستم و گفت: اگر واقعا منو دوست داری رگتو بزن. گفتم آخه مرگ و زندگی دست خداست... باید بهش میفهموندم که صادقانه دوستش دارم. رگمو زدم... وقتی داشتم تو دستاش جون میدادم شنیدم که میگفت: اگه منو دوست داشت هیچوقت خودشو نمی کشت.
چرا عشق تلخ
bebin hamash 18 salet bishtar nist ama kheyli edeay mard mardit mishe akhe joje mardi ke be heykal nist inghad figor nagir
وسیله هم برات گذاشتم بهم سر بزنی منتظرتم
°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_________________
~~~~/__ بیا اینم وسیله حالا دیگه_\~~~~~~
~~~~~/ _میتونی بهم سر بزنی _\~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* _________________##________##
اگه با تبادل اینک موافقی خبرم کن......