عشق تلخ

نوشتن ، ناله های پنهان دل را سر دادن است ، نویسنده بیشتر برای تسلی دل خود می نویسند تا بخاطر خوانندگان .

عشق تلخ

نوشتن ، ناله های پنهان دل را سر دادن است ، نویسنده بیشتر برای تسلی دل خود می نویسند تا بخاطر خوانندگان .

شاید این سکوتم آغازی برای انفجار نوشتهایم باشد .

سلام خوبین اه اه اه اه اه اه اه اه حـــــــــــــــــــــــــــــــــــا لم از این نوشته های قبلیم بهم میخوره فکــــــــــر کنم باید ســـــــــــــــبک نوشته هامو تغییر بدم. نـــــــــــــــــه؟آره باید تغییر بدم تازه باید خودمم تغییرم بکنم مثل همه مردم این نوشته هام دیگه حالمو میگیره آخه یاد اتفاقای بد و آدمای  بد میوفتم  پس  بشینید تا بریم 

 

 

 جوری آدم باش که از آدم بودن لذت ببری 

می دونید گاهی وقتها آدم بودن لذت بخشه تاحالا حس کردید!سبک بودنو میگم رها بودنو از همه چیز ازهمه کس . تا حالا از ته دل خندیدید نه هرخنده ای (به یه کبوتر بال شکسته به یه آدم اسباب بازی.... ) این خندهارو نمی گم بلکه خندهای رو که با نوازش دست فرشته همراه باشه ( افرین موجود ضعیف).

راستی شما تا حالا از خودتون راضی بودید اصلا به خودتون گفتید اگه بمیرم بهشتیم (بس کنید نگید بهشت برام مهم نیست) و اینو با اصمینان بگید بدون اینکه قلبتون بلرزه و افسرده بشید .

تا حالا از خواسته های که نفس بهتون پیشنهاد میکنه شرمنده شدید سرخ شدید تسلیم شدید (( دوست من اینکار بکن ـ نترس انجامش بده )) .

آدم بودن خیلی سخته چه طور میشه از نفس اطاعت نکرد !چه طور میشه ادم بود ولی لذتو نچشید !....این سوالاتی که هممون میتونیم جوابشو بدیم:با ایمان به خدا

احسن جواب کوبنده ی جوابی که طرف سوال کننده رو برای یه مدت کوتاه راضی نگه میداره ولی بعدا چی!بگذریم ..............

تا میتونم سعی میکنم کسی رو نرنجونم وهمیشه از ادم بودنم لذت ببرم ولی دلیل نمیشه رفتار اطرافیانمو نادیده بگیرم تو ذهنم خواهد ماند تا زمانی که حشرات موذی مغزم وقلبمو بخورن وتنها اونان که میتونند ذهنمو از این کابوس نجات بدن.

با وجود همه اینها باور کنید زندگی رو دوست دارم آرمانهای من بچگونست اینو همه به من میگن ولی همین آرمانهای بچگونست که زندگیمو قشنگ میکنه .

اون مراقب ماست ولی ایا ما شکر گذاریم.                 فرشته سیاه 

 

 

 

دلم گرفته

شاید کلمات برای دلداری آفریده نشده اند .

بیرونم تاریک است و من تاریک

روحم ،جسمم ،عشقی که من دارم و تو داری رو به تباهی است ،مبلرزد چون مظلومی که تحقیر شدن را تجربه می کند و از خشم به بالین اشک پناه می برد.

زمان، که خاطرات را میسازد درگذر است بی اهمیت ، بی فایده،بی امید.

گذشته ، بر صفحه دل رو به زوال است ، زوالی تنفر انگیز ،بی شرمانه.

آینده ،چه خوش باشد! که ذهنم درمانده است و توان آفرینش  را ندارد.

بردیوار نادانی یادگاری مینویسم . دیواری که سالها ،قرنها از بدو تولد موجود دروغگو ، تنفر انگیز ، شهوت پرست  ، طالب خوشی ،  لجن ،بی شعور ،بی انضباط ، بی محبت ، قاتل ، دزد، بی معرفت ، در خود اسیر کرده است  .  اسارتی لذتبخش بدون درک از اینکه روحت در حال پوسیدن است .

به گوشه ای میخزم چون جنگجویی که در میدان رزم شکست خورده باشد ، سر خورده ، سر به زیر ، نا امید .

باورهایم رو به مرگند ، مرگی که دیگر بازگشت و احیای دومی ندارد ، برای ابد ، برای همیشه و من چون مسخ شده ای خواهم ماند که نه درد را احساس کند نه لذت و خوشی را .

وای بر من ! چقدر وحشتناک است ، کابوس است ، آشفتگی مردی که بارها از زندگی دم میزد و حال گوشه نشین است و ناامیدی او را بغل گرفته است .

چقدر سخت است مرگ باورهایتان ، باورهایی که برایتان عزیز است ، با او زندگی می کنید .

دلم گرفته . . . .  از همه آدمها ، از خودم ، از اعمالم به چه پناه آورم ؟  به اعتقاداتم که روز به روز در حال تغییر است یا به ندای معنوی که وجدانم سر می دهد " زندگی کن !  نه فقط برای خودت برای دیگران ، برای کسانی که برایشان ارزش قائلی ، برای خانواده . . .  " . و وای خدای من ! چه بی معنی می بود زندگی بدون خانواده بدون پدر و مادر .

گل شمعدانی پشت پنجره تشنه بود او را با اشکهایم سیراب کردم  ، آرام شد . آرامشی در تاریکی، ولی من نا آرام باقی خواهم ماند برای ابد. 

  

 

با خودم دعوا کرده بودم یه دعوای وحشتناک.خودم منو میزد ،با مشتو لگدو توهین های که میداد ولی من بی خودم که حالا خودم در مقابلم ایستاده بود تنهاتر از همیشه بودم بهترین دوستم خودم بود اون بود نمی ذاشت کارهای بد بکنم از نوشتن بعضی از حرف ها منو منصرف می کردولی حالا زخمی و بی خودم

باد تندی میوزید،اروم پرده اتاقو دور خودش میپیجوندچون معشوقه ای هوس باز که گیسوهاشو باز میکنه ، رها میکرد و دوباره از نو.

می دونید خیلی از مشکلاتو خودمون به وجود میاریم مشکلاتی که همنوعانمونو به خاک سیاه میشونه.بزارید اونی که تو دلمه براتون بگم وشما خورده نگیرید چون خودم مثل تمام قهرمانان زندگیم ترکم کرد و رفت.

دلم اینو میگه:متاسفانه جامعه بدی داریم فاصله تفکر بعضی از دختر خانم ها به اندازه طول و عرض یه ماشین مدل بالاست و همچنین بعضی از خانوم های دیگه اصلا به خودشون اجازه نمیدن که برای فکرشون فاصله تعیین کنند اونا فراموش شدگانند که فکر میکنند جزء جاودان هان دیگرون یه مشت ادم بدبخت ، سیاه روز،بی دین،و........

اما اقا پسرها، فاصله تفکر اونا به اندازه ارتفاع یه شیشه ویسکی ،آب جو،یا هر کفتو زهر مار دیگه... که البته صد هزار مرتیه شکر چون اگه این الات قبحه نبود ملت مظلوم ما با جوانان رشیدشون چه خاکی به سرشون میریختن. شاخه گل های نورسیده چطور داغ دوری ، خیانت .......معشوقشونو تحمل کنند اگه این مشروبات الکلی نبود چطور مثل دلغکا تو خیابونهای سرد،کوچه های خوش بو ،زیر تیر چراغ برق.....هوارو چه چه بزنند و شبو تو هر خراب شده ای راحت بخوابن و از دست بی خوابی ،تشنج،سردرد،لرزه های الکی ،گریه وزاری،سیلی زدن به خودشون مشت زدن به دیوارخلاص بشن.

اره تنهای بددردی،دائم یکی از فرشته های مدبره یختو میگیره و میگه :تنهای تو رو به هزار راه میبره؟خودتو نجات بده؟

ولی این خانوم یا اقای فرشته متوجه نیست نمی دونه معشوقه ادم ها سوار بر اسب رویاها هیچ وقت به مجنون بدبخت نمیرسه .تو این دورو زمونه معشوقه سوار بر الاغ تو راه شکار چشم حیزهای فلک زده یا صد البته ادمهای محترم ،شیک پوش،ثروتمند میشه ،حالا چه برسه به اسب رویا ها.

معشوق ها هم دردو بلا میکشن اونا تو دام مجنونهای گیر میکنند که خواسته های حیوانیشون خیلی پست تر از حیوانات چهار پای که ما تو کوچه پس کوچه ها بهشون سنگ پرت میکنیم.

می دونید قصه غم انگیزی پشیمونی مجنون ،لیلی،شیرین ،فرهاد،مجنون تو ،لیلی تو.

چشماتونو وسعت بدید قلباتونو، نه چون قلبتون فقط میتونه تو قالب جسمتون وسیع باشه ولی چشم این طور نیست اون میتونه تا کهکشانها تابینهایت وسعت پیدا کنه.

بیاید ببینیم و آدم باشیم اگه عاشق نیستیم عاشق کش نباشیم اگه تنهای رو دوست داریم دشمن عشق نباشیم.

یه لیلی گریه کردشما متوجه شدید؟ یه مجنون خودکشی کردشما متوجه شدید؟

ما ادمهای ضعیفی هستیم در این موارد وقتی دچار مشکلی میشیم که از دیدگاه خودمون یه فاجعست برای رها شدن از درد به درد پناه میاریم و روح جسممونوآزارمیدیم قبل از این که خنده دار باشه آدم یا حداقل من بغض میکنم و از خودم میپرسم چرا؟ و مصمئن باشید جواب این سوال که چراادمااین شکلیند؟ پیدا نمی کنید چون ما هم آدمیم ولی حدااقل میتونیم این سوالو اگه بخوایم حذف کنیم درسته میتونیم.

من پیام نمیدم چون خودم منتظر شنیدن یه پیامم.

من خوب نیستم ولی ارزوی خوب بودن میکنم .

من مجنون نیستم ولی از زجر دادن لیلی متنفرم .

من لیلی نیستم ولی از انتظار گذاشتن مجنون بی زارم .  

 

 

 

ما تو پیله ای که کرم وجودمون درست کرده گیر کردیم و بدون پروانه بودن کار هر کرمی نیست. 

 

 

 

 خدا عقل به ما داد تا فکر کنیم که چقدر خوب میتونبم باشیم ولی حالا ما با عقلمون فکر می کنیم چقدر میتونیم وحشی بمونیم .

راههای رسیدن به خدا زیاده ولی ابله نه هر راهی.  

 

قتی که عشق واقعی رو درک کردی بدون نفس زدنات بی معنی نیست.

  

  

 به کسی که براتون هیچ اهمیتی قائل نیست فکر نکنید.

تو به دنیا چطوری نگاه می کنی!؟

 

پسر ، یه مرد هیچ وقت گریه نمی کنه. 

 

 

 

gdgr          گاهی هم از ته دل میخندی      

 همه چیز تازست؟

ایا سال به سال جامعه ها خوبتر میشن

ایا با اومدن هر بهار عشق تازه تر میشه

ایا دیگه این اخبار تو سال تازه میشنویم:

سیزده نفر به یک دختر تجاوز کردن

جنگ بر سر نفت انرژی یا هر کوفتی تو باره از سر گرفت شد

برای فقر تن به ذلت داد

خفاش شب  به دار اویخته شد

قتل دو کودک و یه زن بر اثر خمار بودن شوهر

ایا به نظر شما دو رنگی ادمها با فصل تازه یه رنگ میشه؟

نه نمیگم سال تازه میگم سال تکراری به همه دوستام (( کندوی عزیز  ٬ خواب دیده٬ علی ٬ قطره٬ خانم شایان و اون خانومی که اومد توهین کرد و همه دوستانی که به من سر زدن )) تسلیت باد  و امیدوارم روزی بگم مبارک که خنده ها برای خنده باشه دیگه دل شکسته ای وجود نداشته باشه مرز بین هوس وعشق ٬ ذلت  لذت ٬ خالق و مخلوق ٬ فقر و ثروت ٬ دوست و دشمن ٬ گل و خار ٬ خوب وبد ................برام معلوم باشه

خدا باهاتون چون تنها اونه هیچ یک از این صفت های ادمی رو نداره

 

برای آخرین رنج

  ای آخرین رنج
تنهای تنها می کشیدم انتظارت
 ناگاه دستی خشمگین مشتی به در کوفت
دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت
لرزید جانم از نسیمی سرد و نمنک
نگاه دستی در من درآویخت
دانستم این ناخوانده مرگ است
از سالهای پیش با من آشنا بود
بسیار او را دیده بودم
اما نمی دانم کجا بود
فریاد تلخم در گلو مرد
با خود مرا در کامظلمت ها فرو برد
در دشت ها در کوه ها
در دره های ژرف و خاموش
بر روی دریا های خون در تیرگی ها
در خلوت گردابهای سرد و تاریک
در کام اوهام
در ساحل متروک دریاهای آرام
شبهای جاویدان مرا در بر گرفتند
ای آخرین رنج
من خفته ام بر سینه خک
بر باد شد آن خاطره از رنج خرسند
کنون تو تنها مانده ای ای آخرین رنج
برخیز برخیز
از من بپرهیز
برخیز از این گور وحشت زا حذر کن
گر دست تو کوتاه شد از دامن من
بر روی بال آرزویهایم سفر کن
 با روح بیمارم بیامرز
بر عشق ناکامم بپیوند

 

 

 

 

هیچ آغاز و پایانی وجود ندارد.....

دیروز ، به تاریخ پیوسته،

فردا رازی است ناگشوده،

اما امروز یک هدیه است......  

  

دنیا این جوریه دیگه: اگه گریه کنی میگن کم آوردی ، اگه بخندی میگن دیوونست ، اگه دل ببندی

 

تنهات میزارن ، اگه عاشق بشی دلتو میشکنن ، با این حال باید لحظه ای را گریست ، دمی را

 

خندید ، ساعتی را دل بست و عمری عاشقانه زیست 


 

 

تکه های قلبم را با تو قسمت می کنم.
شاید هیچ اثری
براین سرمای زمستانی نداشته باشد؛

اما.......


برای لحظه ای می تونی ،گرمای عشق

 

 

 

بگذار بمیرم که دگر همسفری نیست - در سینه من فرصت عشق دگری نیست-بعد از تو دلم عرصه تکرار بلا بود-آری دگر از عشق دراینجا خبری نیست

قفس داران غرورم راشکستند ...دل دائم صبورم راشکستند...به جرم پا به پاى عشق رفتن...پر و بال عبورم را شکستند

کلاس عشق ما دفتر ندارد.شراب عاشقی ساغی ندارد بدوگفتم که مجنون تو هستم هنوزآن بی وفا باور ندارد


دوستان به خدا بی وفایی نکنید، با عاشق دل سوخته جدایی نکنید، یا آنکه وفا کنید تا آخرعمر،یا آن که از اول آشنایی نکنید. 

 
 
  

می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش

می برم تا که در آن نقطه کور شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بیجا و تباه

می برم تا زتو دورش سازم زتو ای جلوه امید محال

می برم زنده به گورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می لرزد می رقصد اشک

آه بگذار که بگریزم من

از تو ای چشمه جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

به خدا غنچه شادی بودم دست عشق آمد وازشاخم چید

شعله آه شدم صد افسوس که لبم باز بر ان لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم خنده به لب خونین دل

می روم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل

 http://files.myopera.com/fuzuli/files/zod-rafti.jpg  
  
 

اگه گفتم خدا حافظ نه اینکه رفتنت سادست

نه اینکه می شه باور کرد دوباره آخر جادست

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها

بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا

خداحافظ ... خدا حافظ ... همین حالا

موندن هرگز .............خداحافظ

  Bye Bye

 

http://files.myopera.com/fuzuli/files/Lanat.jpg